جدول جو
جدول جو

معنی خرس بازی - جستجوی لغت در جدول جو

خرس بازی
(خِ)
بازی و رقص که خرس می کند. کنایه از اعمال مضحک و خنده آور:
بازی خرس برده از شمشیر
خرس بازی درآوریده بشیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خرس بازی
عمل و شغل خرس باز
تصویری از خرس بازی
تصویر خرس بازی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاس بازی
تصویر طاس بازی
حقه بازی، شعبده بازی، عمل طاس باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرقه بازی
تصویر خرقه بازی
به وجد و سرور آمدن صوفیان هنگام سماع، پایکوبی و جامه دریدن آنان در حالت وجد و حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرس باز
تصویر خرس باز
آنکه با خرس بازی می کند و آن را به انجام حرکات نمایشی وامی دارد، خرسک باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بازی
تصویر خاک بازی
بازی کردن با خاک، کنایه از دل بستن به دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طره بازی
تصویر طره بازی
ترنابازی، نوعی بازی دسته جمعی که با انداختن قاب به وسیلۀ بازیکنان، شاه، وزیر، جلاد و دزد را مشخص می کنند و جلاد به دستور شاه و با مشورت وزیر، بازیکن نقش دزد را معمولاً با ترنا مجازات می کند
فرهنگ فارسی عمید
(خِ قَ / قِ)
عمل خرقه باز. با خرقه دست افشانی و پایکوبی کردن در حال وجد و حال. (از آنندراج) :
مغنی ز اشعار من این غزل
به آهنگ چنگ اندرآور عمل
که تا وجد را کارسازی کنم
برقص آیم و خرقه بازی کنم.
حافظ (از آنندراج).
گهی می کرد مه را خرقه سازی
گهی می کرد با مه خرقه بازی.
نظامی.
مکن تا در غمت ناید درازی
چو زاهد ممسکی در خرقه بازی.
نظامی.
چو گرگ افزون بود در چاره سازی
شبان را کرد باید خرقه بازی.
نظامی.
بیا مطرب ای مایۀ دل خوشی
که صوفی کند زآن ملامت کشی
بگو تا دمی خرقه بازی کنم
همی دلق خود را نمازی کنم.
امیرخسرو.
فلک هم خرقه بازیها کند بر دور میخانه
چو از رندان دردی کش سراید های وهو اینجا.
غزالی مشهدی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه علاقه به تربیت خروس دارد و خروس فربه می کند برای جنگ با خروس دیگر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طُرْ رَ / رِ)
بازی که اطفال بازند و آن چنان است که کرباسی را مثل تازیانه تاب داده بر یکدیگر زنند و در محاوره هر چیز تاب داده را طره گویند و لهذا اطلاق آن بر تازیانه که در عرف هند کره خوانند نیز درست شده و اغلب که کره مغیر آن است:
اگرچه رفته بسر دور طره بازی مخلص
ولی چو طرۀ زلف تو دید تاب ندارد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
و در تداول محلی گناباد و بعضی نواحی دیگر آن را ’درنه بازی’ گویند. درنابازی
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / کَرْ رَ)
عمل کرک باز
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بازی دختران با عروسک ها (لعبت ها). (یادداشت مرحوم دهخدا). عروسک بازی. رجوع به عروسک بازی شود، نوعی بازی است میان دو تا چهار نفر، با چهار مهره از یک رنگ و یک مهره به رنگی دیگر در عرصۀ نرد. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه بازی خرسک می کند. رجوع به خرسک شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَمْ)
عمل و شغل رسن باز. ریسمان بازی. (فرهنگ فارسی معین) :
آن رسن کش به لیمیاسازی
من بیچاره در رسن بازی.
نظامی.
عنکبوتی شدم ز طنازی
وآن شب آموختن رسن بازی.
نظامی.
بر آن فرضه بی آنکه اندیشه کرد
رسن بازی هندوان پیشه کرد.
نظامی.
ولی باد از رسن پایت ربوده ست
رسن بازی نمیدانی چه سود است ؟
نظامی.
چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنبرجهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. (از منتخب لطائف عبید زاکانی). و رجوع به رسن باز و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گرگ باز. رجوع به گرگ باز شود
لغت نامه دهخدا
قسمی بازی افکندن با سکه، بازی که با مسکوکات کنند با فکندن آن به فاصله و سپس با مسکوکی دیگر آن را هدف کردن، (در قزوین، با سنگ صاف نازک قدر بدستی بازی کنند و آن سنگ را لیس گویند)، شیر یا خط بازی
لغت نامه دهخدا
عمل مردم لوس، ننری
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عمل خروس باز. تربیت خروس برای جنگ، بجنگ اندازی خروس. (از آنندراج) ، مکاری. حیالی. (از آنندراج) :
جهان بجنگ فکنده ست تاجداران را
خروس بازی این پیر را تماشا کن.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ سَ)
عمل بازی کننده بازی خرسک. رجوع به خرسک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
در پی هوس رفتن. هوس باختن:
ببایدهوس کردن از سر به در
که دور هوس بازی آمد به سر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوس بازی
تصویر لوس بازی
عمل کسی که لوس و ننر است. یا لوس بازی درآوردن، لوس شدن ننری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوس بازی
تصویر هوس بازی
هوس، هوس بسیارداشتن، شهوت پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
گنفجه آس بازی گنفنجه پاسور آسبازی جفتان (بازی بریج) منگ منگیا (قمار) بازی کرن بوسیله ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیس بازی
تصویر لیس بازی
بازی که با مسکوکات کنند، قسمی بازی افکندن با سکه
فرهنگ لغت هوشیار
در قدیم معمول بود (مخصوصا در کاشان) که گرگ را رها میکردند و مردم از پیش او میگریختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قره بازی
تصویر قره بازی
ترکی سیاسرمه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تازیانه بازی کرباس را تازیانه وار تاب داده بازی کنان بر هم زنند بازیی است کودکان را و آن چنان است که کرباس را مثل تازیانه تاب داده بر یکدیگر زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاس بازی
تصویر تاس بازی
نوعی بر دو باخت که بوسیله تاس انجام گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه بازی
تصویر خرقه بازی
جامه دریدن صوفیان هنگام سماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسن بازی
تصویر رسن بازی
ریسمان باز، کسی که روی ریسمان برود و بازی ها کند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خرس را تربیت کند و او را ببازیهای مختلف وا دارد و ازین راه روزی خورد
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی بازی و قمار با سکه بدین طریق که سکه را به فاصله ای اندازند و بعد با سکه ای دیگر آن را هدف قرار دهند، شیر یا خط بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طره بازی
تصویر طره بازی
ترنا بازی، نوعی بازی که در آن پارچه ای را مثل تازیانه تابیده و با آن بازنده را می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروس بازی
تصویر خروس بازی
نوعی سرگرمی که در آن خروس ها را با هم به جنگ وامی دارند
فرهنگ فارسی معین
دلال بازی، دلالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد